با اجازه «سهراب سپهری»
«صداکن مرا»
صدای تو زردینه زردچوبهست
برای خرید سه تا مرغ آزاد
«کسی نیست»
بیا تخممرغی بدزدیم
برای «ناهار»
و املت نماییم!
من از درک طعم گیاه گرانی
کنار گلوی یک مرغ آزاد
خبردار، هستم
بیا تا برایت بگویم، چه اندازه من مرغ را دوست دارم
و از کی (دریغا)
سروگردن و بال مرغی نخوردم
بیا تا برایت بگویم، چه اندازه ادراک خوردن گران است
بیا رهنمون شو
نشانم بده راه انصاف و یاری
مرا هل بده داخل مرغداری
مرا قلقلک کن
مرا داخل حوض پرآب زردی بیفکن
که صد جوجه در حال پرواز کردن
و در حال پرواز گشتن
در آن مست خوابند!
همه خیسِ آبند!
حکایت کن از مرغهایی که من خواب دیدم
و آن را ز ما بهتران، وقت بیداری خویش خوردند!
حکایت کن از جوجههایی که بیمار گشتند و مردند!
بگو چند جوجه کبابی از آنها خریدند و بردند؟
و آن وقت ، من غرق احساس،
احساس ارزانی مرغ
که در ذهن ادراک آرامپز میتراوید
تو را بر لب سفره
در اوج احساس یک مرغ
خواهم نشانید!